در مجاورت عشق

ساخت وبلاگ
دوباره یک بامداد، دوباره من و مرداب کدر اتاقم ... من و کاغذ های کاهی و نوشتن ... چند روزی میشه که نامه ننوشتم و می دونم تو جریان این دو هفته امتحان هم شاید زیاد فرصت نشه ... می خوام مثل یه استراحت بهش نگاه کنم و حتی از امتحانم لذت ببرم ... فقط موزیک بگوشم و کتاب ها رو ورق بزنم و تو خلسه ی خودم به تموم فکر کردنی ها فکر کنم ... امشب کلی درمورد فیلمنامه و نمایشنامه های متفاوت تو نت سرچ کردم و واقعا به وجد اومدم از دریای علمی که هنوز در مقابلش یه قطره ام ... شور و هیجان زیادی دارم واسه بلعیدن تک تک کلمات ... تک تک فیلمنامه ها، نمایشنامه ها، رمان ها، کتاب های شعر ... فیلم، سریال ... نقاشی و کلا هنر! ... واقعا دانم که هیچ ندانم! ... به ایندم فکر می کنم و غرق لذت میشم ... با خودم میگم تو حالا راه دور و درازی در پیش داری ... کلی داستان، کلی قصه منتظر کشف شدن و اتفاق افتادنن ... یه عالمه ماجراهای دوست داشتنی و تکرار نشدنی انتظارتو می کشن ... و واقعا همینطوره ... به خودم امیدواری میدم و میگم بخون و بخون و بخون که برای رسیدن به رویاهات باید سخت تلاش کنی ... هیچی قشنگ تر از این نیست که ادم همیشه تو مسیر باشه ... تو جریان ابی لحظه ... لحظه ای که همش شور و شوق به دست اوردنه ... کشف کردن، اشنایی با یه دنیا غریبه ... من عاشق سارترم ... ژان پل سارتر! فیلسوفی که ارادت بی حد و حصری بهش دارم ... ما وا در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 279 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

همین الان در حال یه ترک یونیک فرانسوی ... تا پلی میشه انگار دارمت ... خاطرات ترمی که گذشت هجوم میارن ... وقته پروازه! فردا بعد از بیست روز می زنم بیرون از این اتاق! طلوع ... خورشیدو می بینم ... دلم شاید یکمی تنگ باشه ... بیشتر خنثام ... از یه طرف به نوشتنت فکر می کنم از یه طرف می گم خب که چی؟! ... بزار با یه پلان یهویی و بداهه شروع کنم ... میام از تو کریدور رد میشم ... یه نگاه به راست کافیه ... در دفترت بسته و غروبی ... شایدم باز باشه ... دیگه هیچ فرقی نمی کنه ... هیچ فرقی! ... بیست روز از هم بی خبر ... دلم خنک شد ... زیادی خوشی زده بود زیر دلت ... فکر می کردی همیشه هستم ... حالا که نیستم احساس خیلی خوبی نسبت به خودم دارم ... دیگه دستم نرفت واست نامه بنویسم ... اصن چی بگم؟! من دیگه احساسی ندارم که بخواد واسه تو بتپه! جیییزس! فقط اینکه یعنی این بیست روزو چطور گذروندی؟! ...  در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 264 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

خسته ام و گوله شده در اغوش بخاری اتاق ابی ام, در حال سانت یونیک شکسپیر با صدای فرهاد جان مهراد ... امروز هم گذشت و لیترچر ... کجا بودی؟! نه تو بودی نه اون ... افسوس خوردم ... از تحمل اون همه ساعت برای دیدن چشمات ... نبودی و حسرت شد حواسی که نبود و نگاهی که به در اتاقت زل نزد ... ولی بی شک غروب بودی ... عاقبت تو را خواهم نوشت و در جهان واقعی مان راه بازگشتی نمی گذارم ... عاقبت به تو نامه های بسیار خواهم نوشت ... بیشتر از نبود تو دلم سرد شد ... کسل شد ... چشم هاش اویزون ... پرکیوپاینِ من ... دو روز مانده به بیست و سه سالگی ام ... نوزده دی ماه چشم انتظارت خواهم بود ... با همان چشم های قهوه ای تیره ... در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 256 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

فردا امتحان دارم بی اونکه حتی یه کلمه بلد باشم ... به درک دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ... میگرن های کش دار عصبی حالمو بهم ریختن ... دلم یه جای اینجوری می خواد ... همینقدر سرد و یخبندون ... ولی اون داخل گرم و دنج ... دست و پاهام از شدت سرما درد می کنن ... طبع سرد و مرطوب روانمو بهم ریخته ... دلم ماساژ می خواد ... یه مدت طولانی ندیدن و چشم های بسته ... نور چشممو می زنه ... دلم مدیتیشن و خلسه می خواد ... ساعت ها پخش شدن کف پارکت چوبی که روش لاحاف صورتی پنبه ای پهنه ... با یه عالم شعله های ابی و نارنجی شمع ... دلم ولگردی تو کوچه پس کوچه ها و خیابونای سرد و غریب شهرو می خواد و یه سیگار کنج لبم ... لش کردن تو یه کافه که تا ابد واس من جا داره ... لته و کیک شکلاتی ... بستنی فرانسه و ایتالیا ... دلم پرستاری می خواد ... تیمار ... دلم یه بغل گرم می خواد که منو بگیره چون وقت افتادن رسیده و رسیدن به بلندی و پرواز یه همچین فرودی می خواد ... فردا راستی تولدمه ... ببین چه به روزم اومده که اخر از همه دغدغه ها یادش افتادم ... ناجی من کجاست؟! بیا و نجاتم بده ... بیا و منو سخت در اغوش بگیر که طاقتی ندارم برای افتادن ... چراغ های رنگی ... شمع های رنگی ... ابی ... خاکستری ... سیاه ... در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 236 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

19 دی ماهِ جان مباااارک ...

23 سالگی جان خوش اومدی D:

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 205 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

از شدت هیجان زدگی اصن نمی دونم چی بگم از کجا بگم :))) فقط همین قدر بگم که نت رو امروز همین لحظه شارژیدم 100 گیگ و تو اسمون ها سیر می کنم! جیزس کرایس! 100 گیگ نت یعنی دانلود سریال هام، فیلم هام، موسیقیِ جااان ... یه عالمه وب گردی و لذت ... یه عالمه نوشتن و پست گذاشتن ... و کلا عشـــــــق ... دارم فکر می کنم پست بعدیم چی باشه ...   از چی بنویسم؟! :) در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 277 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

خوابم میاد اما می خوام چیزی بنویسم, چیزی که بیرون نمیاد از دل تاریک ذهنم ... دوست داره مبهم و نمناک همونجا بمونه ... دلم یهو چقدر هوس نامه کرد! با کاغذهای کاهی ... تو دل سیاه شب, نهایت بامداد, صدای خش خش کاغذ و باز کردن چند تای ناقابل و دنیایی که پیش چشمت روشن میشه ... دقیقا مس شعله ی کبریت مردی که می رفت در دل تاریکی ... ذهنم پر از چراس ... بنظرت چرا ما ادم ها تا حد مرگ تو منجلاب رابطه های بی سر و ته دست و پا می زنیم؟! راه حل کجاست؟! ...  در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 255 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

Insta: watch.me19

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 265 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

می خوام استارت اپو ببینم ... با بازی یونیکِ مارتین فریمنِ جااان :))

کسی دیده تا حالا این سریالو؟! نظرتون چیه؟!

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 237 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

دو سه قسمت پایانی فصل اول سریال startup رو دیدم امروز ... دقیقا از ظهر تا الان ... فصل دو رو هم استارت زدم ولی دیدم دیگه زیادم شده و بهتره به باقی کارهام برسم، و اینکه من کلا دوست دارم هر چیزی رو مخصوصا که کتاب یا فیلم باشه، ذره ذره تجربه کنم و عمیقا توش غرق بشم و تجزیه تحلیلش کنم :) ... این دو قسمت اخرعجب صحنه های تکون دهنده ی دراماتیکی داشت ... اونجا که فیل راسک (مارتینِ جااان) رفت لب تختش نشست در بطر کوچک قرص ها رو باز کرد و همه رو با ارامش همراه مشروب بلعید و  با رنج عمیق روحی دراز کشید تا مرگش فرا برسه خیلی تکونم داد ... قشنگ یخ کردم! ترس و تا اخر راه رفتن و بن بستو دیدم ... حسش کردم، جوری که انگار خودم مرتکب تموم اون انتخاب ها شدم، درست یا غلط ... ادمی که بد نیست اما می خواست بدی رو تجربه کنه و دستش به قتل الوده شد و در نهایت عذاب وجدان و داستان پشت داستان، همون جریان انتخابه که باید بهاشو بپردازی ... خیلی کرکترش نایس پرداخت شده حال می کنم ... با کت شلوار قشنگ و کلت کمری و آرم مخصوص اف بی آی اروم توی تخت دراز کشیده و منتظر ریلیز شدن قرص ها، که بلافاصله گوشیش زنگ می خوره ... تصمیم می گیره جواب نده اما صدا تو سرش می پیچه و تشویش درونی و کلنجار نمی ذارن به حال خودش باشه ... در نهایت با گفتن لحن عاصیِ جیزس کرایس! گوشی رو جواب میده و دو دقیقه بعد ... انگار که قراره کلی ماجرای دیگه در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 221 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08